شب بود سیب را ندیدم ماه را گاز زدم!
چند قدم روی آب

 

فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه سالمی یا مریضی.
اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده كه نگرانش باشی؛
اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه دست آخر خوب می شی یا می میری.
اگه خوب شدی كه دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛
اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه به بهشت بری یا به جهنم.
اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛
ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی كه وقتی برای نگرانی نداری!
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!!
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی

 




نوشته شدهپنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:داستانک, توسط نیلوفر

  (دوروستان). شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم 

 

       




نوشته شدهدو شنبه 7 آذر 1390برچسب:جملات قصار, توسط نیلوفر

مسافرکش بدون مسافر داشته می رفته، کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی می بینه کنار می زنه سوارش می کنه. مسافر روی صندلی جلو می نشینه. یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی می پرسه: آقا منو می شناسی؟ راننده می گه: نه…
راننده واسه یه مسافر خانم که دست تکون می داده نگه می داره و خانمه عقب می نشینه. مسافر مرد دوباره از
راننده می پرسه: منو می شناسی؟ راننده می گه: نه. شما؟ مسافر مرد می گه: من عزرائیلم. راننده می گه: برو بابا! اُسکول گیر آوردی؟ یهو خانمه از عقب به راننده می گه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف می زنین؟ راننده تا اینو می شنوه ترمز می زنه و از ترس فرار می کنه…
بعد زنه و مرده با هم ماشین رو می دزدند!




نوشته شدهدو شنبه 7 آذر 1390برچسب:داستانک, توسط نیلوفر

روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند. او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.رهگذری او را دید و پرسید: “برای چه عقربی را که نیش می زند، نجات می دهی؟”
مرد پاسخ داد: “این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم.” چرا باید مانع
عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند؟

عشق ورزی را متوقف نساز. لطف و مهربانی خود را دریغ نکن، حتی اگر دیگران تو را بیازارند.




نوشته شدهدو شنبه 7 آذر 1390برچسب:داستانک, توسط نیلوفر

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید(آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟) کسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسیدآیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟) دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید): آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟) برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفتبا این وصف خدا وجود ندارد).
دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: (آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟) همه سکوت کردند.
(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟) همچنان کسی چیزی نگفت.
(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟)
وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد..




نوشته شدهدو شنبه 7 آذر 1390برچسب:داستانک, توسط نیلوفر

خیلی چاق بود.پای تخته که می رفت ، کلاس پر می شد از نجوا.تخته را که پاک می کرد ،بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد.آن روز معلم با تأنی وارد کلاس شد. کلاس غلغله بود.یکی گفت:«خانم اجازه!؟گلابی بازم دیر کرده.»

و شلیک خنده کلاس را پر کرد.معلم برگشت.چشمانش پر از اشک بود.آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند.لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او را هیچ کس پر نکرد…




نوشته شدهدو شنبه 7 آذر 1390برچسب:داستانک, توسط نیلوفر

تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح ۸۶۴۰۰ تومان به حساب شما واریز میشود و تا آخر شب فرصت دارید تا همه پولها را خرج کنید. چون آخر وقت حساب خود به خود خالی میشود. در این صورت شما چه خواهید کرد؟ هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم: بانک زمان. هر روز صبح، در بانک زمان شما ۸۶۴۰۰ ثانیه اعتبار ریخته میشود و آخر شب این اعتبار به پایان میرسد. هیچ برگشتی نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود.
ارزش یک سال را دانش‏آموزی که مردود شده میداند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به‏دنیا آورده میداند،
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته‏ نامه میداند،
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را میکشد،
ارزش یک
دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده،
و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، میداند.
هر لحظه گنج بزرگی است، گنجتان را مفت از دست ندهید، باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند.
دیروز به تاریخ پیوست.
فردا معما است.
و امروز
هدیه است.




نوشته شدهدو شنبه 7 آذر 1390برچسب:داستانک, توسط نیلوفر

در سال‌های اخیر، انتخاب رمان‌های برتر تاریخ ادبیات، دل‌مشغولی بسیاری از رسانه‌ها بوده است. روزنامه انگلیسی دیلی‌تلگراف هم ۱۶ ژانویه ۲۰۰۹، فهرستی از صد رمانی را منتشر کرد که به اعتقاد منتقدینش باید در کتابخانه هر خانه‌ای باشند و خوانده شوند. طبیعی است که این ۱۰۰ رمان، نه بهترین رمان‌ها، بلکه بهترین‌ها از نظر منتقدین این روزنامه هستند  

۱۰۰- ارباب حلقه‌ها نوشته‌ی‌‌ جی آر آر تولکین

داستانی درباره‌ی موجوداتی خیالی که در جست و جوی جواهرات گم شده هستند. به اعتقاد دبلیو اچ ادن، این کتاب، یک ‌شاهکار‌ است. 

۹۹- کشتن مرغ مقلد نوشته‌ی‌‌ هارپرلی

روایت تعصب نژادی، و همسایه‌هایی عجیب و غریب از نگاه یک کودک که در دهه ۱۹۳۰ و در ایات آلاباما می‌گذرد. 

۹۸- خانه و جهان نوشته‌ی رابیندرانات تاگور

یک بنگالی شریف، شادمانه زندگی می‌کند تا این‌که انقلابی نژادی رخ می‌دهد. 

۹۷- راهنمای مسیر راه شیری برای تواستاپ‌زن نوشته‌ی داگلاس آدامز

زمین منفجر می‌شود تا یک مسیر سریع‌السیر فضایی ساخته شود. وحشت نکنید. 

۹۶- هزار و یک شب (نویسنده: ناشناس)

شهرزاد که می‌داند پس از ازدواج با پادشاه ایرانی کشته می‌شود، هر شب قصه‌ای می‌گوید تا مرگش را به تعویق بیندازد. 

۹۵- اندوه ورتر جوان نوشته‌ی ولفگانگ فن گوته

ورتر عاشق شارلوت می‌شود، اما شارلوت درگیر رابطه‌ای دیگر است. وای بر ورتر! 

۹۴- حذف شد

!. 

۹۳- تعمیرکار دوره‌گرد، خیاط، سرباز، جاسوس، نوشته‌ی جان لوکاره

شعری کودکانه به عنوان اسم رمز تعدادی از جاسوسان بریتانیایی که مظنون به خیانت هستند، در نظر گرفته می‌شود. 

۹۲- مزرعه سرد آرام‌بخش نوشته‌ی استلا گیبونز

شخصیتِ اصلی رمان، دختر بچه‌ای است که پدرش را از دست داده و یتیم شده است. او در دنبال این است که با یکی از خویشاوندانش زندگی کند. بالاخره او می‌پذیرد که با یکی از خویشاوندان مادری‌اش زندگی کند. یک عاشقانه‌ی روستایی که به‌صورت طنز روایت می شود. 

۹۱- داستانی از گنجی نوشته‌ی موراساکی شیکیبو

زندگی و عشق‌های پسر یک امپراتور. و اولین رمان جهان؟ 

۹۰- زیر تور نوشته‌ی اریس مرداک

نویسنده‌ای ناموفق با یک ستاره سینما ارتباط بر قرار کرده. تلفیقی از فلسفه و کمدی..



ادامه مطلب...


نوشته شدهیک شنبه 6 آذر 1390برچسب:کتاب, توسط نیلوفر

 

۱- Hit : هم خود واژه ی hit و هم اصطلاحاتی که با اون ساخته میشن اکثرا جزو اصطلاحات خیلی پر کاربرد و محبوب تو انگلیسی (چه spoken ، چه informal و چه slang) محسوب میشن. یکی از کاربردهای hit که من اخیرا (منظور چند سال اخیر!) خیلی باهاش مواجه شدم اینه : “go to” که به نظر میرسه بیشتر تو گفتگوهای خیلی خودمونی تر(informal spoken) رایجه.
I wanna hit the library
یعنی می خوام برم کتابخونه ، we’re gonna hit the beach یعنی “قراره که بریم ساحل
Hit the bed
هم یعنی go to bed
یه چندتا کاربرد دیگه از hit :
* hit the town :
یه اصطلاح خیلی خودمونیو و جدید. مثلا وقتی به کسی میگیم let’s hit the town یعنی اینکه بیا بریم بیرون و خوش بگذرونیم (البته با خرج کردن! یعنی رفتن به فروشگاه ، بار ، رستوران یا …)
نکته: hit the town رو با hit town اشتباه نگیرین. Hit تو hit town یعنی arrive
مثال: the president is hitting New York tomorrow

 

* hit the books : خیلی معروفه یعنی سخت درس خوندن (معمولا وقتی بکار برده میشه که بگین مثلا فردا امتحان دارین و باید سخت بشینین و مطالعه کنین)
hit the shower :
دوش گرفتن (hit در نقش do) 

Ditch: ditch- 2از اون اصطلاحات پر کاربرد و پر استفاده تو انگلیسی محاوره ای امریکاییه و قطعا تو خیلی فیلم ها باهاش روبرو شدین.
این اصطلاح تو موقعیت های مختلف معانی متفاوتی داره اما اون مفهوم کلیش یکیه.
مفهوم کلی: “از شر چیزی/کسی خلاص شدن
مفاهیم جزئی: دو دره کردن ، پیچوندن ، بیخیال شدن ، دس به سر کردن ، قال گذاشتن ، بهم زدن رابطه (عاشقانه)
مثال۱: let’s ditch school and go to the park
چطوره بیخیال مدرسه شیم (دو درش کنیم) و بریم پارک 

مثال۲: I’m mad at Simon. He ditched me at the party last night
از دست سایمون خیلی عصبانیم. دیشب تو مهمونی قالم گذاشت

مثال۳: I wanna ditch the old furniture
می خوام از شر این اثاث های قدیمی خلاص شم

مثال۴: did you hear Jeremy’s ditched his girlfriend
شنیدی که جرمی با دوست دخترش بهم زده

۱- that was close : نزدیک بودا!
مثال: that was close! You almost hit that man
مثال: she was close to death 

live in hope of sth-: 2 به امید چیزی زنده بودن ( in hope of doing sth )
I live in hope of seeing my son
 

 be lost : -  3یکی از معانی lost اینه : اعتماد بنفس نداشتن طوری که ندونی چیکار کنی و اکثرا هم با این چارچوب میاد: I’d be lost without…
مثال: I’d be badly lost without your help
بدون کمک تو بد جور لنگ می موندم (نمیدونستم چیکار کنم)” 

pop quiz : - 4به قول مترجمان وطنی یعنی “امتحان یهویی”! درواقع pop quiz همون امتحانیه که معمولا معلما بدون اطلاع قبلی و در قالب چند تا سوال (مثلا دو یا سه) از دانش اموزا میگیرن.
مثال: my math teacher gave us a pop quiz today 

easy does it- 5یعنی “ارومتر” ، “مراقب باشین” . در واقع در خطاب به کسی استفاده می کنیم که داره چیزی رو حمل می کنه یا حرکت میده.
مثال: easy does it! Davis. You were close to breaking mirror
دویس اروم تر بابا! داشتی اینه رو میشکستی 

as if/though -6یعنی انگار ، مثل اینکه و like هم همین معنی رو میده. تو گفتگوهای روزمره like بیشتر رایجه.
مثال: he behaved like nothing had happened
اون طوری رفتار می کرد که انگار نه انگار اتفاقی افتاده!”

مثال: it sounds like you had a good time
به نظر میرسه که انگار بهتون خوش گذشته

مثال: Brian the way shook his head as if to say “don’t trust him”
برایان طوری سرش رو تکون میداد که انگار می خواست بگه “بهش اعتماد نکن

 


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه